دوري جستن از دل
سحر با بلبلان از درد عشقت شكوه ميكردم
ز داغ وفرقت و رنجت چو بلبل ناله ميكردم
ز آيين جفايت آنچـــــنان صيد ستم بودم
كز آوارت گريــبان تا به دامن پاره ميكردم
گهي انگشت بر دندان، خيالت نقش مي بستم
گهي با سوز دل زخم دلم را تازه ميكردم
پس از چندين شكيبايي بريدم دل ز ديدارت
به ميثاق دروغين تا بكي دل بسته ميكردم
شدم مجنون هــــر كويت دريغا اين ندانستم
كه دل را سر خودي اندر پي ات آواره ميكردم
ز بس كه سوختم بيهوده عمري را به بالينت
پس از چندي دريغ از سوزش پروانه ميكردم
غروب طالع مسعودم آنروزي نمايان شد
كه در صبح ازل در پاي، اين زولانه ميكردم
به رويايي وصالت بي سبب همزاد غم بودم
چه زيبا بود كه يكسو از دل اين افسانه ميكردم
شعر از مرتضي "نيكبين"
+ نوشته شده در 26 Jun 2011 ساعت 15:35 توسط علي مدد شجاعي
|