پـدر
نوسنده: فوزيه " فروتن"
پروردگار را حقي را كه شايسته پدرم باشد، به قلب من بياموز كه تا بدانم كه در حق پدر چه بايد كرد. تا آنچه شايسته و بايسته آن دانم در حق شان به جاي آورم . چنان كن كه هيبت مقام پدر در چشم من هم چون هيبت پادشاهان راست كار جلوه كند. پروردگار را اطاعت پدر را در ديده من از بستر خواب، دل پذيرتربنمايان و رنجي را كه بخاطر ايشان ميبرم در كام من از شربت گوارا بكام تشنگان گوارا تر گردان تا خواست آن را بر خواست خود مقدم داشته و همواره هوس خود را در راه رضاي شان فدا كنم . چنان كن كه حق شان هميشه در من عظيم جلوه كند. هر چند كه كوچك باشد و خوبيهاي آن در نظرم بسيار بيشمار آيد. هر چند كه آن قهر باشد؛ اخلاقم را در كنار شان نرم ساز و قلب مرا از مهر شان انباشته دار و توفيقم عنايت كن كه در طول عمر با آن مدارا و مهرباني نمايم. پدرم در راه تربيت من سعي به كار برده است كه مرا از كودكي به بزرگي رسانده است و نگاهم داشته است. از آسيب و حوادث دورم گرفته است. همان گونه كه در راه آموزش و پرورش من رنج ديده است و از دست من آزار كشيده است. زيرا حق اين بزرگوار بر گردن من آن قدر سنگين است و آن قدر بر من حق دارد و در باره من محبت و احسان كرده است كه من در برابر شان شرم سارم . و من كوچكتر از آنم كه بتوانم حق ايشان را ادا نمايم . اين انسان مهربان عمر عزيز شان را در راه تربيت من به سر رسانده است و به رعايت و عنايت من رنج ها برده است. تمام رنج هاي زندگي را خود به دوش گرفته تا بر من زندگي آسان بگذرد و خويشتن را به رنج انداخته است تا من در آسايش باشم.
پروردگارا بر من توفيق ده تا هميشه خادم پدرم بوده و حق شان را اداء نمايم.
آنكــــس كه مرا مونس جان بود، پـــدر بود
آن كس كه مـــــرا روح روان بود، پــدر بود
آنكس كه اگر شمــــــع تنم سوختي از تب
پروانه صفت چــــــــرخ زنان بود، پدر بود
آنكـــــس كه چو شب دير مي آمد به خانه
در كـــــوچه و بازار روان بود، پــــدر بود
آنكـــــــــــس كه پي تربيتم گاه نصيحت
شيرين ســــــخن و نيك زبان بود، پدر بود
آنكس كه به ضرب المـــثلي پند و نصيحت
خوش لهجه و اســـــــتاد بيان بود، پدر بود
آنكس كه خريد آنچه كه مي خواست دل من
يگبار نمي گفت گـــــران بود، بود، پدر بود