سيد اسماعيل بلخى در سال 1295 ش در قريه ((سر پل بلخاب )) در يك خانواده روحانى زاده شد. بلخاب سرزمينى است خوش آب و هوا و كوهستانى كه در قسمت جنوبى استان مزار شريف و در مسير رودخانه ((بلخ آب )) كه از ((باميان )) سرچشمه مى گيرد قرار گرفته است . بلخاب از دير زمان با حوزه هاى بزرگ شيعه در نجف ، مشهد و قم در تماس ‍ بوده و در دشوارترين ايام اين قافله از حركت نيفتاد. بر همين اساس است كه مدارس و روحانيت بلخاب از ساير مناطق پيشگام است . و نسبت به ساير مناطق شيعه نشين افغانستان بيشترين طلاب از اين منطقه بوده اند .در اين بخش بيش از سى هزار نفر شيعه مؤ من و غيرت مند زندگى مى كنند و بيش از دهها حسينيه و مسجد وجود دارد و تا قبل از انقلاب بزرگترين پايگاه فرهنگى مردم شمال به حساب مى آمد.

      بلخى همراه پدرش سيد محمد پس از فوت مادر خود(بى بى هاجر )آهنگ ديار خراسان كرد و زيارت خورشيد مشرق زمين نمود پس از مدتها پياده روى و برخورد هزاران خطر از مسير بلخ ، فارياب و هرات وارد مشهد مقدس گرديد. آغازين روزهاى سال 1307 خورشيدى بود كه سيد اسماعيل بلخى وارد سرزمين مقدس ((توس)) گرديد در حالى كه از هر طرف بوى بهار و صداى آواز ((هزار)) به گوش مى رسيد اسماعيل دوازدهمين بهار عمر خود را سپرى مى كرد. اسماعيل تا قبل از هفت سالگى قرآن را آموخته و با زبان فارسى آشنايى پيدا كرده بود. استعداد و حافظه اى عجيب داشت و از ذوق سرشار و طبع بلندى برخوردار بود از همان آغاز كودكى و سنين نوجوانى در مراسم محرم مرثيه مى خواند و براى كودكان سخن از كربلا و قيام امام حسين و شجاعت ياران قافله سالار كربلا مى گفت. در حريم توساو و برادر بزرگش سيد ابراهيم پس از ورود به مشهد رضوى در مدرسه ((بالا سر))حرم حجره گرفتند و دروس حوزوى را آغاز نمودند و در اندك زمانى اين دو طلبه مهاجر كتب مقدماتى را به اتمام رساندند و در ميان طلاب از چهره هاى بر جسته و پر استعداد شناخته شدند. ولى ديرى نگذشت كه اسماعيل جوان با مرگ برادر جوانش كوهى از درد و اندوه را بر خود احساس نمود.سيد اسماعيل طلبه اى وارسته و بى آلايش و محبوب همگان بود و در گير كفش و كلاه نبود و با كهنه ترين عبا و عمامه مى ساخت و به خوراكى اندك قناعت مى كرد. با اين حال سخاوت بلند داشت و تا آخر عمرش براى خود نيندوخت و هيچ گاه كيسه و جيبى براى نگهدارى پول درست نكرد. مقدار شهريه و در آمدى كه داشت در ميان عمامه اش مى گذاشت و همين اخلاق را تا آخر مرگش هم مراعات مى كرد.او هميشه در جمع طلاب مشهد سخن تازه داشت و در همان آغازين روزهاى ورودش به حوزه دم از آزادى ، استقلال و نبرد با استعمار مى زد. در طول دوران طلبگى اش هيچگاه از آنچه در جهان اسلام مى گذشت غافل نبود. ريزبين و كنجكاو بود. روزگارى كه سايه استعمار ((پير)) همه جا را فراگرفته بود و در ايران آن روز به خوبى جاى پاى غرب و فرهنگ غرب مشاهده مى شد آگاهانه اوضاع را تحليل مى نمود و تاريخ ملتها و نهضتهاى اسلامى را مطالعه مى كرد. شعور سياسى و انديشه مكتبى فوق العاده داشت و در همان سالهاى اول فعاليتهاى ضد استعمارى خود را آغاز نموده و در ايام تبليغى در محله هاى ،((حسن بلبل )) فريمان ، سياه كوه شاوان و سر چشمه برشك مشهد و حوالى، منبر مى رفت . او از نفوذ كلام و صراحت لهجه بر خوردار بود و سخنش بس ‍ گيرا و مطالبش بس شيرين و جذاب جلوه مى كرد تا جايى كه وى لقب سيد اسماعيل واعظ به خود گرفت . و در اكثر محافل، او سخن مى گفت و بيشتر اوقات همراه ((شيخ غلامرضا طبسى واعظ)) منبر مى رفت . و از تجربيات اين خطيب ورزيده بهره مى گرفت .)وى در قيام خونين 1314 مردم مشهد حضور داشت و آن روزگار شوم و خونين ملت ايران را درك كرده و خود در آن سهم عمده داشت ؛ در همين زمان بود كه وى همراه پدر پير خود درس و بحث را ترك گفته وارد هرات گرديد. وى در رمضان 1315 ش . پس از هشت سال تحصيل در حوزه خراسان به وطن مراجعت نمود و قيام عليه بيداد و استبداد ظاهرخانى را از همين نقطه آغاز نمود. ادامه دارد