ضياگل "ذاكري"

    سلام بر تو اي معلم، اي راهنماي انسان ها كه روح سبزه هاي خشك را آبياري ميكني. اي كسيكه رخ همه را به سختي ميكشي، سلام بر تو. تويي كه زندگي روز به روز براي انسان ها روشنتر ميگردد. تويي كه تاريكي را هميشه از بين برده و روشني را بوجود مياوري. تويي كه انسانها را از بيچاره گي و غفلت بيدار كرده و هميشه دست راهنمايي را به ما داده و مارا به طرف دانايي و يك حيات سالم ميكشاني. پس اي مردم، اين معلم است كه هميشه؛ مانند: خشت پخته درميان آتش، زندگي خود را به سر برده و با به سر بردن هر نوع مشكلات ساخته و كوشش ميكند كه فرزندان هموطنش را بسوي تكامل و رشد سوق دهد. پس اي معلم اي شمع شبستان؛ اي چراغ فروزان؛ اي روشن كننده تاريكي؛ اي بر طرف كننده جهل؛ امروز همه داشته ها و دست آورد ها مديون زحمات تو است. اگر تو نباشي قطعا زمينه رشد و انگيزه در جامعه موجود نخواهد بود. تويي كه ما راه را از چاه تشخيص ميكنيم؛ تويي كه ما را از تاريكي بسوي روشني ميكشاني؛ تويي كه دل همه دنياي هستي را بواسطه انسانهاي روي زمين تازه ساخته اي و تويي كه خودت را در راه آبادي و آباداني اين وطن ويرانه قرباني ميكني و هم كرده اي. اي معلم تويي كه انسانهارا از دست ديو جهل ربوده اي و در سر زمين سبز معرفت كشانده اي مادر چنگال سياه و اهريمن ديو جهل خفه ميشديم. ديانت را از ما گرفته بودند، ايمان را از ما ربوده بودند و باز اين معلم بود كه مارا از چنگال تاريك ديو ها باز خريد و كشور جان مارا غرق آب در نور ايمان و سر شار از عشق و ديانت كرد. كشور جان ما د رقلمرو سياهي و ظلمت قرار گرفته بود و آفتاب جان شما ساليان متمادي بود كه غروب كرده و در غروبستان شان پناه جسته بود، حديث جز حديث يأس و نا اميدي نبود، سخن جز سخن سياهي و سردي چشمان شما قدرت ديدن را از دست داده بود و همي شد در اين حجم ظلمت تا دو متري پرواز نمايند. پس يگانه هديه ي بزرگ معلمان اين بود، كه خورشيد را طلوع دادند و ما غرق نورگشتيم. اينك مي بينيم كه پرنده چشم تا دور دست ها مي پرند و افق هاي گسترده را در زير بال شان تسخير ميكند. پس سلام بر تو اي معلم. ميدانيم كه روشني تو، روشني نور است. پس سلام بر تو اي نور، درود خداوند بر تو.